قلمم خشک شده باز.
حرفها زیادند و احساسات از هر طرف هجوم میآوردند و من ناتوانم از نوشتن. بارها در ذهنم نوشتم. از شب تولد. از بعدش. از سرخوردگیها و تنهاییها، از حس کردن رشدی که کردهام، از احساس، احساساتی که بر عمق جانم مینشیند و بازگفتنشان سخت است.
و من دیگر خوب میدانم که من یک فرد فوق حساس هستم.
وین سر شوریده بازآمد به سامان!
جانم ,مینشیند ,بازگفتنشان ,عمق ,احساساتی ,رشدی ,و من ,جانم مینشیند ,عمق جانم ,مینشیند و ,و بازگفتنشان
درباره این سایت