قلمم خشک شده باز. 

حرف‌ها زیادند و احساسات از هر طرف هجوم می‌آوردند و من ناتوانم از نوشتن. بارها در ذهنم نوشتم. از شب تولد. از بعدش. از سرخوردگی‌ها و تنهایی‌ها، از حس کردن رشدی که کرده‌ام، از احساس، احساساتی که بر عمق جانم می‌نشیند و بازگفتن‌شان سخت است.

و من دیگر خوب می‌دانم که من یک فرد فوق حساس هستم.

وین سر شوریده بازآمد به سامان!

پیمان شکن هرآینه گردد شکسته حال

درس‌های سی‌وچهار سالگی

جانم ,می‌نشیند ,بازگفتن‌شان ,عمق ,احساساتی ,رشدی ,و من ,جانم می‌نشیند ,عمق جانم ,می‌نشیند و ,و بازگفتن‌شان

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شخصی فاطمه ولی‌نژاد تحصیلی آموزش آنلاین زبان انگلیسی کنکور طلاوجواهرقوچ خرس خوابالو رایت می - ترجمه تخصصی و ویرایش تخصصی انواع متن و مقاله وقتی که عشق سر قدم باشد اجاره و رهن آپارتمان پکیج دیواری و اسپلیت کولر گازی در شیراز دانلود تازه ترین تصاویر و فیلم